پایان نامه با واژگان کلیدی میتوان، دینی، ایمان

آن است که چرا مسلمین در کنار “منبع مشروعیت و معرفت” مورد اعتقاد خود ـ قرآن و سنت به اتوریتههای دیگری هم در مقابل آن تن نداده و تغییری در عقاید اصلی خود نمیدهند؟250
آقایان سپس از آنچه “نظامهای دینی غیردگماتیک” مینامند، دفاع میکنند که هیچیک از این اشکالات را ندارند زیرا بر هیچ عقاید معینی، پافشاری نمیکنند! و معذلک “دین” یا “ایمان” و یا “معنویت” هستند.251
در نتیجه توصیه میشود که معنویت یا ایمان، صرفا به معنای نوعی رویکرد وجودی و روانی، به مفهوم کاملاً شخصی و اگزیستانسیالیستی آن، و یک تجربه شخصی و ذهنی تعریف شود که برخلاف ایمان عقیدتی، نه مبنای معرفتی و نه لوازم قانونمند فردی و اجتماعی (التزامات رفتاری)، ندارد و بهاصطلاح، جزمی و دگماتیک نیست!! البته هر تجربه یا گرایش شخصی بلکه هر باور متافیزیک یا مذهبی و ایمانی، حتما تأثیرات خودبخود در رفتار فردی و حتی اجتماعی دارد اما این باور، نه یک عقیده و یا آگاهی (معرفت) است تا قابل اثبات باشد و نه با احکام خاصّ رفتاری، پیوسته است تا نیازی به شریعت باشد بلکه صرفا یک اتفاق روانشناختی است که مثل هر حادثه روانی دیگر، بنحوی ظهور میکند و مهم نیست که به چه نحو!! مهم آن است که در این نگاه، رفتارهای دینی، یا از نوع مناسکی و عبادی (Ritual) هستند، که صرفا سمبلیک و مقدمه برای ایجاد نوعی اخلاق ـ بلکه دقیقتر بگوئیم نوعی”آداب” ـ در دنیای انسانهاست و یا مستقیما و بدون وساطت شعایر مذهبی، یک رفتار اخلاقی اند(Moral)، پس گوهر و اصل دین که در همه ادیان آسمانی و غیرآسمانی اهمیت دارد، صرفا ایجاد نوعی “اخلاق معنوی”، بسیار مبهم و بیریشه خواهد بود که نه به عقاید خاصّ و نه به احکام خاصّ (دگمها) وابسته نیست و نباید باشد و اسلام و بودیزم و مسیحیت و…، در این خصوص هیچ ترجیحی بر یکدیگر ندارند چنانچه عقاید گوناگون (توحید و تثلیث و شرک و بتپرستی یا اعتقاد به معاد و تناسخ و…) تفاوتی با یکدیگر ندارند، احکام عملی هم در این میان، اهمیتی ندارند و واجب و حرام شریعت، نیز چون عقاید دینی، خارج از ذات دین میباشند و هیچیک از اجزاء اصلی دین نیستند. بدون همه این امور دستوپاگیر و تعصبآور و غیرعقلانی!! میتوان به معنویت اخلاقی رسید و مهم نیست که در قالب پرستش چه چیزی و آیین کدام دینی!! بلکه برای هرکس به حسب میل و سلیقه و روحیاتِ شخصی او، یکی از این ادیان، مناسبتتر است!!252
با این حساب بطور مطلق نمیتوان از “دین حقّ” یا دین برتر، سخن گفت، همچنین عمل به شریعت، هیچ ضرورتی برای کسب معنویت یا اخلاق عرفانی ندارد، بلکه میتواند مانع آن نیز باشد زیرا با این ملاک، تجربه روانی در برخی تیپها، حتی اگر تمام عمر هم مطیع شریعت باشند، نمیتواند بوجود آید و برخی تیپها حتی اگر در تمام عمر با شریعت، مخالفت کنند باز هم تجربه معنوی را براحتی دارند پس عمل به شریعت، ضرورتی ندارد بلکه دست و پاگیر و مانع تجربه نیز هست و البته آنچه به تصریح نویسنده، گوهر دین است، همان “حالات اخلاقی” است و نه حتی لزوما “تجربه دینی”. پس مراد وی از “ایمان دینی”، تجربه باصطلاح عرفانی یا دینی هم نیست برخلاف گرایشهای دیگری در همین رویکرد که گوهر دین را تجربه دینی میدانند و البته این رویکردها در اصول با یکدیگر، مشترکند و از جمله در اینکه اعتبار معرفتی و حجیّت و الزامی به قبول عقاید دینی و یا برای عمل به احکام دینی، قائل نیستند و عرفان به مفهوم اسلامی آن را نیز که نوعی معرفت (منتهی شهودی و قلبی) است منکرند، همچنین اخلاق را بریده از ریشه نظری آن و مستقل از مقدمات و نتایج و تعریف اسلامی آن، میان اسلام و بودیزم و… یکسان و مساوی میدانند زیرا همه براساس شکاکیت و لاادریگری عقیدتی و اباحیگری فقهی بنا شدهاند.
آنچه اینان میخواهند به ما بباورانند و خود به آن یقین و عقیده دارند!! این گزاره است که: (میتوان هیچ عقیدهای به هیچ گزاره دینی نداشت و در همه چیز حتی توحید و مبدا و معاد، شک داشت و بلکه منکر همه چیز شد و معذلک دیندار و مؤمن بود. و میتوان با همه احکام دینی مخالفت کرد و در عین حال، الگوی اخلاقی شد و به معنویت و عرفان رسید).
آقای ملکیان میکوشد القاء کند که دستکم در هفت مورد میتوان دین و حتی عقاید قطعی و ضروری دینی را ردّ کرد و در عین حال، دیندار هم بود.
“آن هفت مورد عبارتند از:
1-): با دیدن حوادث تلخ در زندگی ـ چون زلزله ـ میتوان خیرخواهی یا عدالت خدا را انکار و یا در آن شکّ کرد و این عقیده، منافاتی با ایمان ندارد، زیرا “ایمان” محتوای عقیدتی ـ مثلاً عقیده به عدالت یا خیرخواهی خدا ـ ندارد، بلکه در آن یک ایمان بدون موضوع و متعّلق هم کافی است!! نباید از مؤمن پرسید که به چه چیز ایمان داری؟! به هیچ!!
2-): میتوان معتقد بود که منشاء دین، اساسا نه یک امر ماورائی ـ مثل خدا ـ بلکه یک امر بدنی (فیزیولوژیک) یا روانی (پسیکولوژیک) است؛ یعنی میتوان در منشا الهی و غیرمادی دین، شکّ کرد و این نیز منافاتی با ایمان و معنویت و دینداری ندارد. حتی میتوان پذیرفت یا احتمال داد که غدهای در بدن است که اگر ترشحاش زیاد شود، آدم دیندار یا دیندارتر میشود و میتوان احتمال داد که منشاء دین، یک امر جامعهشناختی، روانشناختی یا زیستشناختی ـ و نه خداوند ـ است و این شک، صدمهای به ایمان نمیزند چون قرار شد که ایمان ما از نوع دگماتیک و عقیدتی (که قطعا منشاء الهی برای دین، قائل است و همه این احتمالات را قاطعانه ردّ م
ی
کند)، نباشد.
3-): میتوان مؤمن و متدیّن بود و در عین حال مثلا بخاطر عصبانیت از رفتار زشت یک فرد مدّعی دینداری، در اصل دین و حقانیت آن شک کرد. این شک هم منافاتی با ایمان و دینداری ندارد!!
4-): کسانیکه بخاطر منافع شخصی یا سود و ضرر مادی به دینی گرویدهاند اگر به هر دلیل به مطامع خود نرسیدند و یا اگر کارکردی را از دین، انتظار داشتهاند ولی انتظار آنان از دین با واقعیت، جور درنیامد، چنین کسانی نیز میتوانند در دین، شکّ کنند و این شک، صدمهای به دیانت آنان نمیزند و همچنان میتوان آنان را متدیّن دانست چون ایمان نباید یک دگم باشد.
5-):چون فرهنگ دینی جامعه در طول تاریخ، تغییراتی بخود میبیند پس میتوان نتیجه گرفت که هیچ چیز قطعی نیست و مرزی میان “ضروریات دین” و “بدعتها” وجود ندارد، همهچیز مشکوک و نسبی و قابل حذف از دین و یا قابل اسناد به دین است پس هر عقیدهای میتواند به یک اندازه، دینی یا غیردینی دانسته شود و فاصلهای معرفتی میان ارتدوکسیها و هترودکسیها وجود ندارد. میتوان به چنین سیلان و هرجومرجی معتقد بود و آرامآرام در همه عقاید دینی شک کرد و ضروریات دین را بدعت دانست و بدعتها را ضروری دین خواند و با این وجود، این هرج و مرج عقیدتی نیز به ایمان آدمی صدمهای نمیزند.
6-): میشود معتقد بود که هیچ دلیلی بنفع توحید و نبوّت و معاد و… وجود ندارد و عقل، هیچ حمایتی از هیچیک از اصول دین نمیکند. میتوان در کلیه اصول و عقاید دینی، شک و یا آنها را انکار کرد و در عین حال، متدیّن و مسلمان بود!!
7-): حتی میتوان به عقیدهای برخلاف عقاید اسلامی، معتقد شد و این نیز منافی با مسلمانی نیست. شک در وحی بدلیل تعارض یافتههای بشری (که حتماً عقلی و قطعی هم نیستند زیرا قرار شد که هیچ مفهوم اثباتپذیر عقلی، ممکن نباشد) با دین، مزاحم دین و دینداری نیست یعنی میتوان این عقیده را پذیرفت که حقایق و واقعیاتی وجود دارند که دین را نقض میکنند و در عین حال، هم به آن واقعیات و هم به دین (یعنی به طرفین یک تناقض) مؤمن بود!! این هفت مورد صریحا نام برده شدهاند و سپس نتیجه گرفته شده است که “میتوان با چنین اعتقاداتی، مؤمن و دیندار هم بود.”253
مصاحبهکننده ــ ملکیان ــ تصریح میکند که خود قاطعانه!! معتقد است که
“هیچیک از عقاید اسلامی عقلاً اثبات نمیشود و کلیه مفاد آیات و روایات و گزارههای دینی مشکوکند و مؤمنین در قبول یا عدم قبول آنها مخیّرند زیرا هیچ دلیلی بنفع توحید و مبدء و معاد و نبوت و… وجود ندارد و اگر وی در اهمّ عقاید اسلامی، شک دارد و در عین حال، میتواند خود را متدیّن نیز بداند به دو دلیل است:
1-): چون گزارههای دینی مطلقا قابل اثبات نیستند و دلیل عقلی ندارند و لذا شکپذیر بلکه مشکوکند.
2-): چون شک، امر اختیاری نیست. منظور وی آنست که انسان شککننده، “مفعولِ شک” است نه “فاعل شک”، بنابراین قابل نهی و عتاب نیست.”254
درخصوص دلیل دوم وی، طی مقال دیگری باید بتفصیل پاسخ گفت که فرد قربانی شک و جهل، اگر مستضعف است، حکم دیگری غیر از افراد لجباز و شکاک دارد.
اما دلیل نخست وی، در تجویز این شکوک نیز، یک “دور مصرّح” است. اکنون ما در مقام توضیح نظریه ایشان و تقریر صورت مساله هستیم و نوبت به پاسخ نرسیده است. ابتدا باید شفاف شود که این نظریه چیست. ایشان تصریح میکند که؛
“به عقاید و احکام اسلامی در سه مقام، نقد وارد میشود و مؤمنین در هر سه مورد باید این اشکالات را بپذیرند و مقاومت نکنند زیرا پذیرش این سه اشکال بر اسلام نیز منافاتی با دینداری ندارد:
1-): حال که هیچ استدلالی، اسلام ـ و هیچ دین دیگری را ـ تایید نمیکند و مسلمین تنها تسلیم اتوریته حضرت محمد(ص)، (و اهلبیت ایشان درمورد شیعه) شدهاند، این اشکال و نقد وارد است که مسلمانان چرا اتوریته ایشان ـ و نه کس یا کسان دیگری ـ را پذیرفتهاند؟ آیا این تسلیم و گرایش، به حق است یا ناحق؟ اگر استحقاق ایشان برای انتخاب بدون دلیل از میان هزاران انتخاب دیگر، زیر سوال برود، مسلمانان استدلالی در مقام پاسخ ندارند بلکه صرفا چنین گرایشی در آنان وجود دارد و این انتقاد را باید پذیرفت (یعنی دلیلی قطعآور بنفع نبوّت، امامت یا ولایت وجود ندارد).
2-): حال که مسلمانان به هر ترتیب، اسلام و اتورتیه حضرت محمد(ص) را پذیرفته و تسلیم کتاب و سنت شدهاند، مساله بعدی آن است؛ که بینهایت تفسیرها و فهمهای متضاد از سرتاسر آیات و روایات میتوان داشت که همگی مشکوکند و هیچ داوری له یا علیه هیچیک نمیتوان کرد و هر قرائتی میتوان از اسلام داشت، همهچیز را میتوان به اسلام نسبت داد یا از آن سلب و نفی کرد. شاید بتوان درباره سازگاری نسبی بیشتر یا کمتر برخی تفاسیر و قرائتها داوری کرد (و معلوم نیست که چرا بتوان؟!) ولی متن اسلام، بکلی مبهم و متشابه و مجمل است و هیچ دلیل نقلی قطعآوری هم وجود ندارد، چنانچه هیچ دلیل عقلی قطعآوری در کار نیست.
3-): نقد سوّم آن است که وقتی ببینیم میان آنچه از اسلام قبول کردهایم(بلادلیل) و آنچه با استدلال به آن رسیدهایم، ناسازگاری وجود دارد بالاخره باید میان دین و آن استدلال، یکی را برگزید و چنین مواردی، وجود دارد. البته این نقد سوّم، با ادعایپیشین ایشان تناقض دارد که گفته بود، هیچ دلیلی نه له و نه علیه دین وجود ندارد پس چگونه ممکن است که میان دین و آنچه استدلالاً پذیرفتهایم ناسازگاری باشد؟!”255
این سه اشکال در ذهن ایشان و دوستا
نشان به ترتیب متوجه هر دینی و از جمله اسلام است و نتیجه آن، پیدایش یک دین بدون ادعایعقیدتی، بدون پشتوانه عقلی، بدون حکم و برنامه، و حتی بدون توجیه نظری بنفع اخلاق است. محصول این اسلامسازی (بازسازی اسلام)، یک دین سراسر مشکوک و سیال و فاقد قطعیات عقلی و نقلی و بیدفاع در برابر استدلالهای مخالف است که براساس نه “یقین” بلکه شک کامل و غیر قابل علاج بنا شده و جالب است که سؤالکننده نشریه مزبور نیز احتیاطا برای صراحت بیشتر سؤالی طرح میکند و پاسخ صریحی هم خوشبختانه دریافت میکند:
“سوال؛ شما سیالیت را رکن مقوّم ایمان دانستید و بنظر میرسد که این سیالیت به شکّ و شک ورزیدن؛ کاملاً نزدیک است یعنی با شک ورزیدن است که به سیالیت دست مییابیم پس آیا شک در دل ایمان قرار نمیگیرد و شکاک بودن ارتباط وثیقی با مؤمن بودن پیدا نمیکند؟!
جواب-): “بله. بنظر میرسد سیالیتی را در مفهوم ایمان گنجاندیم.”256
با این مبنا، هیچ تفاوت معرفتی و مهمی میان “ایمان دینی” با “فوبیا”